اینکه من
خونمونو عاشقم! سبز و سفید های آشپزخونه رو ، چوبی های پذیرایی و گرمای اتاق خوابمون و. سنتی آینه شمعدون های دلبرمونو. اتاق مطالعه رو با اون فرش لاکی و طرح هرمس دوست داشتنیمونو. کتابارومبل کنج دنج تورو. همه رو دوست دارم.
همین
اومدم که بنویسم که بمونه خونه ی اولمونو و خیلی دوس دارم.
#خونه
#مای_سوئیت_هوم
| بسم الله النور |
بعد از گذشت دو ماه از پست قبلی و یک ماه از عروسیمون پست میذارم!
صدای من و از خونه ی خودمون داری
به وقت صبح از مشهد برگشتنمون.
اونقدری خسته ام و بدنم کوفته اس که کلا هر کاری که خونه داره رو گذاشتم برای بعدا
پست عروسیمونو میذارم بعد از یک ماه
از شب قبلش نخوابیدم یعنی تا و پدر و خواهر بیایم خونتون به مناسبت حنابندون و.(مراسم کاملا یهویی!) و بعدش بریم خونه ی ما و من برم حمام و بیام و آماده ی خواب شم و عملا 1:30 خوابیدم کلا!!!
توام اونور رفته بودی خونه ی مامانبزرگت اینا و
صبح با دایی اومدید دنبال من که بریم آرایشگاه ، ساعت 5:30 صبح !
بعدشم که من آرایشگاه بودم تو رفته بودی خونه ی مامانی خوابیده بودی و دایی اینا با اون فامیلتون یه ماشین عروس خوششششششگل خوشگل خوشگل برامون درست کردن کهههه البته گلاش با سلیقه من بود برای همین اینقدر قشنگ و خاص شد.باشد که قدر سلیقه ی من و بدونی
حالا بعدا شاید عکسشو گذاشتم اینجا
بعد رفته بودی آرایشگاه و بعدشم که دنبال من.
بعد وارد مرحله ی سخت باغ و عکس شدیم ، کلی خندیدیم کلی عکسای قشنگ گرفتیم کلی یخ زدیم :)) کلی دستامو هاااا کردی و در گوشم قربون صدقه ام رفتی و خلاصه که منتظرانیم تا آلبوممون بیاد دستمووون و #ذووووق
توی سالن دوستامو دیدم و کلی پر درآوردم از دیدنشون خیلی وقت بود بعضیاشونو ندیده بودم.
و و و
از
قشنگترین
لحظه
های
عروسیم.
همین بس!که شب عروسیم تو برام چند ساعت روضه خوندی و دوتایی گریه کردیم و اصلا معنی خوشبختی مگه همین نیست؟؟هوم؟همینه دیگه.
قشنگه برامخیلی قشنگه که کنار تو به آرزوهام میرسم.همین مثلا یکی از آرزو هام بود!که بهش رسیدم
همین که مطمئنم خودشون روزیمون کردن.
الحمدلله بابت هرچی که داده و نداده و نمیخواد هم بده شاید
#عروسیمون
#داشتنت
#بودنمون
20 دی 1397
| عاشقک بنت اهرا (سلام الله علیها) |
| بسم الله النور |
_نجف_
نجف آخرین جایی بود که رفتیم
چه رفتنی. خسته از پیاده روی و داغون.
خسته و مریض و. ولی چه فرقی میکنه؟وقتی بعد از یکسال به منزل پدریت میرسی مگه درد میفهمی؟مگه مریضی و خستگی و کوفتگی و. میفهمی؟بله که میفهمی!میفهمی و گریه میکنی.تو صحن حضرت زهرا(سلام الله علیها)از زور مریضی و خستگی هی میخوابی و بیدار میشی لیمو عسل میخوری میخوابی و بیدار میشی غذا میخوری میخوابی و بیدار میشی و گریه میکنی.
و مدام از ابوترابت میپرسی چرا؟چرا پدر جان من قسمتم یه دل سیر زیارت حرم امن با صفای عشق شما نمیشه؟و باز گریه میکنی.
گریه میکنییییی تاااا. فرشته ی نجاتت از راه میرسه،از راه میرسه و با تمام خستگی خودت و مرتب میکنی،موهات و شونه میکنی ، تر گل و ور گل میری و تو صورتش لبخند میزنی.
فرشته ی نجات دستت و میگیره پرواز کنان میرید دم در ورودی صحن،و حال و روزت و با سه لیوان بزرگ شیر موز و یک لیوان آب پرتغال جا میاره و
جون دوباره ای بهت میده
انگار یه نفس راحت میکشی و
پرواز کنان دل و قدمتون و تا حرم امیرالمومنین (علیه السلام) میرسونید
دم در ورودی
تو دلت میگی:(سلام حضرت بابا.دامادتون و آوردم.)
و ته دلت قنج میره از کنارش ایستادنت.
و چقدر شکر میکنی حضرت رو بابت داشتن همسری مثل خودشون.
همونجا دم ورودی ، سمت راست ، میشینید و شروع میکنه:
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه.
و میبارید
رقم میخوره کنار تو،علی جانم.،بهترین زیارت نجف عمرم
با برکت ترینش
به یاد موندنی ترینش.
؛
شبای بعدش باهم میریم با دوستات حرم.اقا مهدی میخونه برامون
برمیگردیم دوتایی
توی راه اقا مهدی و دوباره میبینیم که برامون سوقاتی یا هدیه ی اولین سفر دوتاییمون و بهمون میده
دوتا سنگ انگشتری ناب،از سنگ های حرم امیر علیه السلام
چند شب نجف و خاطرات تکرار نشدنیش
[باشد قبول،غصه ی هجران چشم ولی
یک روز.]
آخر از عشقت عراقی میشوم.ابوتراب!
عاشقک بنت اهرا ( سلام الله علیها )
میگه:
(این دستگاه ها که میوه رو داره باهاش ابگیری میکنه خیییلی خوبه سادات . یدونه حتما برای خونمون میگیرم)
من:
(اره بگیر که هر وقت اومدی از سر کار من برات ابمیوه بگیرم)
میگه:
(ولی نمیشه آخه زور زیاد میخواد کار مردونه اس)
من:
(خب من خودم یه مرررد تو خونه دارم،آقامون هست.)
میگه:
(فعلا آقاتون داره کثیف کاری میکنه[و انگشت های بستنی ای شده اش را در دهانش میگذارد.])
____________________
پ.ن:دیوونه اس و آداب و اصول خوردن رو خیلی رعایت نمیکنه حتی چایی و هورت میکشه!!!! ولی خب. دوسش دارم
____________________
(به وقت دنبال کت شلوار عروسی گشتن تو سعدی و شیر موز بستنی بر بدن زدن + شیر موز انبه!تو اون مغازه کوچولوعه که یه در قدیمی جلوش داشت که قفل بود و چندتا گلدون چیده جلوش،همون که وقتی داشتم از توی شیشه های در داخل و نگاه میکردم بهم گفتی فضول نگاه نکن زشته بزار بگم بهت جناب آقای #حاجی_گیرینوف برای من زشت اینه که بهم بگی فضول در حالی که خودت داری تو فضولی کردن من فضولی میکنی.بعله!زشت یعنی این!فضولی یعنی این!.)
من:خدا کنه مرغش زیاد باشه و سس مخصوص پاستا آلفردوش زیاد قارچ داشته باشه.
تو:خدا کنه کنار کوبیده اش پیاز هم داشته باشه.
:/
_________________________
پ.ن:میگن تفاهم یعنی تحمل تفاوت ها و ما شدیدا باهم تفاهم داریم
_________________________
(به وقت قطعی کردن قرار داد دوخت لباس عروووس)
اینجا اتاق مطالعه اس
پشت اینجا کتابخونمونه. همون کتابایی که با عشق خریدیشون،با قایم موشک بازی خریدیشون و دنیای توی مغزت هستن!یه دنیای درونیت که شاید فقط من ببینمش اون دنیا رو شاید آقا مهدی و آقا سید و آقا میلاد و اینا هم ببینن البته. دنیایی که با این کتابا ساختی تو دلت و من از پنجره های چشمت اون و میبینمش و دوسش دارم درس همون اندازه که تو دوسشون داری.
#❤
آینه و شمعدونمون
که کل خیابون و بالا و پایین کردیم و پا درد گرفتیم تا آخرش چیزی و که میخوایم با قیمت مناسب پیدا کنیمو کردیم
درش و که باز میکنیم،اولین کادو ی تولد من و میبینیم که برام خریدی و عاشششقشم بس که قشنگ و دلبره.
و این قسمت جزو دوست داشتنی ترین هامه.
اینجا کنج دنجته
رنگ پارچه و چوب رو خودت انتخاب کردی،دوسش داری و کلی کیف میکنی از دیدنش
چونکه خوش سلیقه ای و البته این از انتخاب من مشخص بود و اصلا نیازی نبود به گفتن چون کاملا مشخصه!ولی خب. به هر حال.
بالاش هم اون تابلویی و زدیم که خلاصه ای تمام زندگیمونه
| شکر خدارا که در پناه حسینیم / عالم از این خوبتر پناه ندارد. |
اینکه من
خونمونو عاشقم! سبز و سفید های آشپزخونه رو ، چوبی های پذیرایی و گرمای اتاق خوابمون و. سنتی آینه شمعدون های دلبرمونو. اتاق مطالعه رو با اون فرش لاکی و طرح هرمس دوست داشتنیمونو. کتابارومبل کنج دنج تورو. همه رو دوست دارم.
همین
اومدم که بنویسم که بمونه خونه ی اولمونو و خیلی دوس دارم.
#خونه
#مای_سوئیت_هوم
#دیالوگ_های_دو_عدد_حال_بهم_زن !
سلام عزیزم دوستت اومد؟
-نه عزیزم :(
عزیزززززمممم چراااا؟؟
-خب عزیزمممم اون میخواست دیروز بیاد که نشد دیه نیومد کلا!راستی لباسات و داشتم تا میکردم،بوی تو رو میدن.
عزیزم خودم تا میکردم از سرکار اومدم!
-عزیزمممم خودم تا کردم برات
عزیزم یه لحظه صبر کن من برم دم سطل آشغال بالا بیارم!
-
پ.ن:من دیگه حالم داره از عزیزم گفتنامون به هم میخوره عزیزم!!! [اوغ]
پ.ن2:آیا میدانستید؟من چقدررر خوشحال میشم وسط درس دادنات به بچه ها زنگ میزنی به من تا صدات و بشنوم؟حس میکنم پیش توام تو لحظه هات.خیلی خوبه خیلی!
پ.ن3:عزیززززم یه غذای عجق و درست کردم که نگو!استنبولی از قبل یکم مونده بود،مرغ یه تیکه از قبل مونده بود! مرغ و ریش ریش کردم لای استنبولی ای که توش گوشت چرخ کرده بوده!تازه چون کم بوده برنج سفید هم بهش اضافه کردم! یه وضعی شده. خدا بخیر کنه
خو چیکار کنم؟؟؟چیکار کنم هنوز دستم نیومده دوتایی چقدر میخوریم دقیقا!
داستان داریم.
#چندش!
امروز 23 شعبان بود و اولین روزه از 10 روز روزه ی قضای پارسال و گرفتم.
روزه گرفتن و بی حالی تا افطارشه دیگه. هست،ولی اگر دو روز دیگه روز معلم باشه و شوهر آدم هم آقا معلم باشه از قضا ، دیگه بی حالی معنی داره؟نوچ.
رفتی کارگاه بابارو تمیز کنی با آقا میلاد تا اگر شد اونجا بشه دفتر کارتون،بعدش هم که قرار بود بری هیئت و مناجات شعبانیه و.
راستش بعد از رفتنت دلم گرفت،یعنی اون موقع که زنگ زدم بهت و دیدم صدای روضه میاد دلم گرفت.کاش میومدم باهات!
ولی حالا خب.کم توفیقم میگی چیکار کنم؟!
به هر حال.
رفتی و من موندم و سه ساعت اینطورا وقت،برای سوپرایز کردن آقا معلم!
بدو بدو اول ژله هارو آماده کن،بعد کیک و بدو بدو شام خوشمزه بزاربادکنک و تزئین کیک و. یه بساطی بود خلاصه،یه نفر آدم بودم و همزمان شامی سرخ میکردم و برنج میذاشتم،لایه های بعدی ژله رو میریختم و یه سری به کیک میزدم.این وسط یه سری چیز میز تو پذیرایی بود که باید جمع میشد و اووووه کلی تو خونه اینور اونور دویدم تا دم اومدنت.
بی حالی روزه داری آسون نیست
بدو بدو کردن و استرس خوب رفتن وضعیت هم همینطور
ولی همه ی اینا کیف میده
می ارزه به اون لحظه ای که در رو باز کردم و تو خشکت زد!
باور کنی یا نه
هیچی از سختیاش نفهمیدم. هیچی!بس که ذوق این و داشتم که سوپرایز شی و خوشحال
اینجا هم مینویسم تا همیشه بمونه
معلمی شغل انبیاست و من افتخار میکنم به تو که همسرمی.
بازم روزت مبارک!
| عاشقک بنت اهرا (سلام الله علیها) |
درباره این سایت